بخش دوم
پسران برتر از گل
درباره وبلاگ


فيلمنامه ي «پسران برتر از گل» يكي از زيباترين متون قرن 21 است كه به طرز هنرمندانه اي شهرت،غرور،محبت،حسادت و عشق را به نمايش ميگذارد.داستاني متفاوت،جذاب و بسيار شيرين كه تا آخرين لحظه شما را شيفته نگاه خواهد داشت.من در اين وبلاگ سعي دارم اين فيلمنامه ي شگفت انگيز را بصورت داستان درآورم و لذّت خواندن يك رمانس فوق العاده را به شما دوستداران عشق هديه كنم.



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 305
بازدید کل : 28279
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 197
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
آرزو

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 22 / 6برچسب:, :: 1:13 :: نويسنده : آرزو

 "گو جون پيو" چرخيد و رو به پسري كه چند قدم آن طرف تر او را تماشا ميكرد ايستاد.جلو رفت و با نگاهي آميخته به خشم و خونسردي پسرك را برانداز كرد..."جان دي" چهره ي پسرك را به خاطر آورد.او همان كسي بود كه روز اول مدرسه پيراهن جديدش را كه درست شبيه پيراهن "گو جون پيو" بود به بقيه نشان ميداد.پسرك كه زير نگاه نافذ و عصباني "جون پيو" احساس بدي داشت با اضطراب پرسيد:

 
  _مشكلي پيش اومده؟

 

 
  _سه ثانيه بهت وقت ميدم.

 

 
  _ها؟ چي؟

 

 
  _سه...دو...يك!

 

 
  "گو جون پيو" كه عكس العمل خاصي از پسرك نديد رو به يكي از اعضاي گروه كرد و گفت:

 

  _ووبين...از آبميوه ت چيزي مونده؟

 

 
  ووبين نگاهي به بطري نوشيدني اش انداخت و گفت:

 

 
  _آره...مي خوايش؟

 

 
  و بطري را به طرف "جون پيو" دراز كرد."جون پيو" بطري را گرفت و در حاليكه آثار عصبانيت در چشمانش به خوبي ديده مي شد با حالتي خونسردانه يقه ي پيراهن پسرك را گرفت و باقيمانده ي نوشيدني را روي پيراهن او خالي كرد...

 

 
  همه ي كساني كه در آن جا حضور داشتند از ديدن اين صحنه شگفت زده شدند.بعضي از دخترها جيغ كشيدند و برخي ديگر درگوشي با يكديگر صحبت كردند..."جان دي" در آن ميان پسرك سفيد پوش را ديد كه به جاي ديگري از سالن خيره شده بود و گويي از تماشاي اين منظره چشم مي پوشيد.

 

 
  درست بعد از اينكه پچ پچ دانش آموزان به پايان رسيد "گو جون پيو" طوري كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است راهش را گرفت و رفت.

 

 
  دوستان پسرك در حاليكه زير بغل او را گرفته بودند او را از محوطه دور كردند.

 

 
  "جان دي" كه مات و مبهوت مانده بود داشت به اين فكر ميكرد كه "گو جون پيو" چه آدم بي نزاكت و بدجنسي است...او همان موقع فهميد كه "گو جون پيو" از آن آدم هاست كه دوست ندارد كسي مثل او لباس بپوشد و البته اين موضوع نمي توانست عمل زشت او را در نظر "جان دي" توجيه كند.

 

 
  بعد از اينكه بيشتر جمعيت پراكنده شدند "جان دي" با صداي بلند گفت:

 

 
  _عجب عوضي ديوانه اي!

 

 
  درست در همين موقع سه دختر كه قصد بالا رفتن از پله ها را داشتند رو به او كردند و با تعجب او را برانداز كردند.يكي از آنها با لهجه اي كه سعي ميكرد شبيه به لهجه ي آمريكايي ها باشد گفت:

 

 
  _اوه خداي من!

 

 "جان دي" برگشت و سه دختر خوش لباس ولي افاده اي را در مقابل خود ديد كه با تعجب و نفرت او را نگاه ميكردند.

 

 
  دختري كه سعي داشت آمريكايي حرف زدنش را به رخ بكشد با حالتي طلبكارانه گفت:

 

 
  _چي دارم مي شنوم؟!

 

  "جان دي" با تعجب پرسيد:

 

 
  _شما ها كي هستين؟

 

 
  دخترك با افاده گفت:

 

 
  _ما؟...اوه...يادمون رفت خودمون رو معرفي كنيم! ميتوني ما رو سه تا خوشگل شين هوا صدا كني!

 

 
  "جان دي" با قيافه اي كه انزجار از آن مي باريد آن ها را برانداز كرد.

 

 
  _هي تو...دانش آموز بورسيه اي! اين حرف هاي مزخرفي كه داشتي ميزدي در مورد "چهار گل" كه نبود،درسته؟

 

 
  _چي؟ چهار گل؟! پس اون آدم هايي كه توي جمع اون پسر بيچاره رو مسخره كردن همون "چهار گل" معروف هستن؟!!

 

 
 يكي از دخترها گفت:

 

 
  _هي! اگه مراقب حرف زدنت نباشي توي دردسر ميفتي!

 

 
  آن يكي گفت:

 

 
  _هي دختر...شنيدم كه شما يه رختشوري دارين! ها؟!

 

 
  "جان دي" با لبخند گفت:

 

 
  _رختشوري نه! خشكشويي!

 

 
  دختركي كه وسط ايستاده بود و به نظر ميرسيد گروه 3 نفره شان را اداره ميكند گفت:

 

 
  _از اونجا كه اولين روزيه كه به اين مدرسه اومدي و هيچي در مورد قوانين و"چهار گل" نميدوني اين دفعه رو بهت سخت نمي گيريم...ولي از اين به بعد حواست رو در مورد "چهار گل" جمع كن!

 

 
  _منظورتون چيه؟!

 

 
  آن يكي گفت:

 

 
  _ديگه پشت سر پرنس هاي "چهار گل" حرف نزن،فهميدي؟

 

 
  _چرا نبايد حرف بزنم؟! مثلا چي شون خيلي فوق العاده ست؟!!

 

 
  _اوه...واقعا نميدوني كه چه چيزشون فوق العاده ست؟!

 

 
  _نه نميدونم!

 

 
  هر سه دختر اداي كساني رو درآوردند كه سرشان از شنيدن مزخرفات درد گرفته است.

 

 
  دختري كه وسط ايستاده بود با حالتي مغرورانه گفت:

 

 
  _بچه ها...بياين بريم!

 

 
  و هر سه با افاده از آنجا دور شدند.

 

"جان دي" از پشت سر با حالتي مملوء از انزجار نگاهشان كرد.
***
 
  برادر كوچك "جان دي" در حاليكه در وبلاگ تخصصي شين هوا گشت ميزد سعي داشت اعضاي گروه "چهار گل" را به او معرفي كند.

 

 
  _هي "جا ن دي"...اينا اعضاي گروه هستن.يكي از اعضاي گروه "چهار گل"..."سونگ وو بين": پدرش يك آدم كله گنده است كه تو كار بنيان گذاري مؤسسات خيلي نفوذ داره و جانشين بنياد اپل شينه...حتي شايع هست كه نصف جزيره ي جيجو سهم اونه! يكجور توده ي بنيان گذاري عظيم! اين خانواده تاريخ 50 ساله ي گانگستري دارن و يك گروه معروف مافيايي هستن.اونا صاحب تعداد زيادي كلوب شبانه ي مجلل هستن...و كنترل زيادي بر قيمت مسكن دارن.عضو ديگر گروه يعني "سو يي جونگ":اون يكي از افراد هنرمند گروهه كه سفالگري ميكنه و نمايشگاه هاي بزرگي از بهترين مجسمه هاي سفالي خودش داره.اون در اين مورد يك نابغه ست كه به يكجور ستاره تبديل شده...حداقل يه عضوي دارن كه خودش بتونه كاري انجام بده! فكر نكن همه ي نابغه ها فقيرن! گنج هاي ملي كه توي همه ي كتاب هاي درسي و تاريخي ثبت شدن و بزرگترين موزه ي هنري كشور مال پدربزگ "يي جونگ" هستن! اين موزه به اندازه ي رعب انگيزي قيمت داره...سعي نكن از كارشون سر دزر بياري چون ديوونه ميشي!...خب،اين هم "يون جي هو": نوه ي رئيس جمهور سابق كره.خانواده ي اين پسر به خاطر يك سانحه ي رانندگي جونشون رو از دست دادن و اين پسر از 5 سالگي يتيم شده و در كنار پدربزرگش بزرگ شده.اون يكي از بهترين نوازنده هاي كشوره...نوه اي كه ارث زيادي داره و به طرز خارق العاده يك ستاره ي پولداره! و اما نفر آخر..."گو جون پيو": حتما خودت اين آدم رو ميشناسي،درسته؟ حتي اكه يه شهروند 2 ساله ي كره اي هم باشي همچين آدم مشهوري رو ميشناسي! اون معروف ترين عضو گروه "چهار گل"ئه! جانشين گروه شين هوا و كسي كه به عنوان جايگزين براي اداره ي مؤسسات شين هوا در سئول انتخاب شده."گو جون پيو" رهبر گروه "چهار گل".

 

"جان دي" به عكس هاي ساير اعضا نگاه كرد."سونگ وو بين" و "سو يي جونگگ هر دو موهاي قهوه اي داشتند و قدشان متوسط بود."يون جي هو" قد بلند تري داشت و تيپ روشن او بسيار دلنشين و آرامش بخش بود...با موهاي خرمايي روشن و بلند كه قسمتي از چهره اش را پنهان كرده بودند.او جوان برازنده و زيبايي بود...
"گو جون پيو" اما با همه ي اعضاي گروه فرق داشت.او با موهاي فرفري و مشكي نامرتبش بيشتر به پسربچه هاي شرور و بدجنس شباهت داشت! چهره اش جذاب ولي خشمگين و مغرور بود و قدش نسبت به ساير اعضا بلندتر به نظر ميرسيد.در اين شكي نبود كه او خوش پوش ترين عضو گروه به شمار مي آمد و اين خصوصيات منحصر به فرد او را از ساير اعضا متمايز مي ساخت.
 
 
"جان دي" كه حالا اعضاي گروه "چهار گل" را به خوبي مي شناخت بيشتر در مورد آنها تعجب ميكرد و احساس ميكرد به طرز عجيبي كنجكاو شده است.

 

 
  در قسمت بالا شهر اعضاي گروه "چهار گل" هر يك در خانه هاي خود مشغول آماده شدن براي رفتن به مدرسه بودند.

 

 
  "يون جي هو" همان پسرك سفيد پوشي كه "جان دي" حالا به خوبي او را مي شناخت از ميان سري پيراهن هاي اتو خورده و گران قيمتي كه همه با نظم و ترتيب در كمد ديواري اتاقش رديف شده بودند يك پيراهن سفيد برداشت و پوشيد.دكمه هاي يقه و سر آستينش را بست و براي رفتن آماده شد.

 

 
  چند خانه آنطرف تر "سو يي جونگ" از ميان دسته هاي رنگارنگ كراوات كه درون قفسه ي شيشه اي چيده شده بودند يكه كراوات شيري رنگ برداشت و جلوي اينه مشغول تنظيم كردن آن بر روي يقه ي پيراهنش شد و لبخند زد.

 

 
  در يكي ديگر از خانه ها "سونگ وو بين" از بين كفش هاي واكس خورده ومتنوع كمدش يك جفت كفش چرم مشكي بيرون آورد و بعد كت نوك مدادي اش را به تن كرد.

 

 
  و اما "گو جون پيو"...درون يكي از اتاق هاي قصر مسكوني خود روي صندلي راحتي لم داده بود و با نگاهي نقطه بين كفش هاي قفسه ديواري را كه از 300 رقم تجاوز ميكرد تماشا ميكرد.

 

 
  او بالاخره يكي از كفش ها را انتخاب كرد.خدمتكارهاي مخصوصش كفش را با دقت و ظرافت در پاي او جا انداختند و واكس زدند."گو جون پيو" از روي صندلي راحتي بلند شد و ايستاد.او براي حركت به سمت مدرسه آماده بود...

 

 
  در قسمت پايين شهر "جان دي" در اين فكر بود كه چنين آدم هاي خاص و مغروري چطور توانسته اند به محبوب ترين شخصيت هاي شين هوا و حتي كشور تبديل شوند...

 

 
  "جان دي" كه داشت از فكر كردن به اين موضوع ديوانه ميشد فرياد زد:

 

 
  _باور نكردنيه!

 

 
 وقتي "جان دي" در فاصله ي بين كلاس هاي درسي مدرسه به يكي از بالكن هاي قسمت پشتي ساختمان رفته بود اين احساس خشم در او قوت گرفت."جان دي" با صداي بلند فرياد ميزد:
 
_"گو جون پيو"! تو يه احمق هستي!! گروه "چهار گل"،شما مثل مگس هستين! اگه شما با چنين نعمت هايي به دنيا اومدين بايد خفه شين و زندگيتون رو بكنين! يكي از شما كه اصلا شعور نداره به عنوان سرپرست گروهتون انتخاب شده و جانشين گروه "شين هوا" هم هست كه اين يك جور بلاي آسمانيه!
 
 "جان دي" كه نفسش از شدت داد و بيداد بند آمده بود ادامه داد:
 
 _هي تو..."گو جون پيو"! بهت اخطار ميكنم...ديگه صورتت رو جلوي من نيار! اگه روزي قرار بشه من به تو اداي احترام كنم اون روز خودم رو از بالاي پشت بوم پرت ميكنم پايين! قسم ميخورم!
 
 "جان دي" بعد از همه ي اين اعتراض ها جيغ بلندي كشيد كه صدايش را در كل محيط مدرسه پخش كرد... با اين وجود در همان موقع "جان دي" احساس كرد كه صداي بلندش در طنين يك صداي كوتاه گم شده است...بله،اين صداي خميازه بود.به نظر ميرسيد يكي از دانش آموزان مدرسه در همان نزديكيها از صداي داد و فرياد و جيغ "جان دي" بيدار شده باشد...
 
 "جان دي" در دل خدا خدا ميكرد كه چنين نباشد ولي در كمال ناراحتي ديد كه همين طور است.او كسي را كه در قسمت سايه دار بالكن خوابيده بود بيدار كرده بود و حالا آن فرد مي توانست خيلي عصباني باشد و حتي گزارش مزخرفات "جان دي" را به گوش "چهار گل" برساند.
 
 همه ي اين افكار در مدت كوتاهي كه آن شخص داشت از پشت ديوار بالكن بيرون پديدار مي شد "جان دي" را آشفته كرده بود ولي... اين ْآشفتگي با پديدار شدن شخصي كه از خواب بيدار شده بود به يك حس وحشتناك و آزار دهنده تبديل شد كه نزديك بود "جان دي" را با ايست قلبي مواجه كند!
 
 "جان دي" با ديدن شخصي كه از پشت ديوار بيرون آمده بود و به سمنتش قدم برمي داشت حال عجيب و غريبي پيدا كرد كه در نظر خودش چيزي شبيه به مرگ بود...
 
 "گيوم جان دي" نمي خواست باور كند ولي اين واقعيتي بود كه پيش روي او قرار داشت...كسي كه از شدت داد و فريادهاي "جان دي" و جيغ گوش خراش او بيدار شده بود به طور حتم همه ي آن مزخرفات را به صورت واضح شنيده بود كسي نبود جز "يون جي هو"...پسرك سفيد پوش و هميشه آرام گروه "چهار گل" كه اين بار بر خلاف بارهاي قبل بسيار عصبي و به هم ريخته به نظر ميرسيد و با قدم هايي بلند به سمت "جان دي" مي آمد.
 او "يون جي هو" بود.

 

ادامه ي داستان در پست بعدي

نظرات شما عزیزان:

فافا
ساعت15:48---31 شهريور 1392
عالیه

ناهید
ساعت19:02---19 خرداد 1392
عالی بود عزیزم منتظر قسمت سومش هستم

هستي
ساعت11:37---22 شهريور 1390
سلاااااااااام دوستم لطفا قسمت سوم رو هم بذار .
پاسخ:دارم رديفش ميكنم...منتظر باش!


yalda
ساعت6:05---22 شهريور 1390
Vay khoda in film kheili ghashange!!!omidvaram betonam giresh biaram!

dostam u ham ta mitoni tond tond bakhsh haye jadid ro bezar man az entezar mimiram!!!پاسخ:باشه عزيز.البته بايد بگم كه اين روزها درگيري هاي ثبت نام دانشگاه و انتخاب واحد بيشتر وقتم رو پر كرده ولي با اين حال من همه ي تلاشم رو براي رضايت شما دوستان انجام ميدم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: